من اشکان مقدم نژاد،فارغ و التحصیل مقطع کارشناسی معماری هستم که کاملا اتفاقی وارد حرفه کار با چوب شدم
بریم براتون تعریف کنم:
سال 1401.
من ساکن تهران،لواسان هستم، از اون جایی که شغل قبلی من هفت سال طراحی و اجرای ساختمان بود، در حال اجرای یکی از پروژه ها بودم. پاییز بود، اون روز ایزوگام پشت بام تکمیل شده بود و رفته بودم که کارو چک کنم و تحویل بگیرم. بعد از اتمام کار متوجه شدم سرایدار همسایه کناری ساختمون در حال هرس کردن درخت گردوی باغشونه (تقریبا 2 تا نیسان میشد)و باهاش تماس گرفتم پرسیدم چوبارو میفروشی یا نه؟ گفت آره خلاصه دومیلیون تومن ازش خریدم تا آوردم تو حیاط خونه با پول کرایه و کارگر دو میلیون و پونصد شد.(اون موقع کلا سه ملیون پول داشتم)
موقعی که داشتن بار نیسان میکردن به این موضوع فکردم که واقعا براچی من اینارو خریدم. اینجوری خودمو قانع کردم که زمستون آتیش درست میکنیم😅.
خلاصه حدودا بعد 2 ماه ساختمون تعطیل شده بود و من بیکارو حوصلم سرفته بود. اومدم سراغ چوبا یکشو با تبر از وسط نصف کردم و نگاهش کردم و سعی کردم یه فرمی بهش بدم از کنارش با همون تبر تراشیدم دیدم داره شبیه یه کفگیر گنده میشه بعد یکم خوشم اومد، یه نگاه به چوبا کردم یهو فکره زد به سرم،پیش خودم گفتم ولش کن تو کجا و نجاریو کار با چوب کجا نه ابزار داری نه بلدی نه کارگاه داری نه آموزش دیدی و ….
هیچی خلاصه بیخیال شدم و یه مدت گذشت و دیدم هنوز ساختمون راه نیوفتاد و همچنان بیکار.
یه بار آتیش درست کرده بودم و کناره چوبا بودم دوباره فکره اومد سراغم، چون ترس داشتم هی ردش میکردم. چند روز بعد داشتم با یکی از دوستام تلفنی صحبت میکردم گفت اشکان میخوام آنلاین شاپ بزنم و ساعت بفروشم، منم گفتم همچین فکری به سرم زده، گفت خوبه و خیلی حس خوبی داره و….
دیگه فکره داشت میومد که واقعی بشه اما باز میترسیدم، چون باید کارگاه میزدم و ابزار میخریدم و ….
سرتونو درد نیارم، بالاخره بیکاری فشار آورد رفتم یه خورده ابزار خریدمو یه میز که آهنشو از ساختمون آورده بودمو آهنگریشو یکی از رفیقام انجام داد
درست کردیم گذاشتم گوشه ی پارکینگ و یه بچه کارگاه زدم.
یه پیج تو اینستا زدم و شروع کردم، اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم، یه چیزی از درونم انگار میخواست خودشو نشون بده اما من متوجه نمیشدم. یواش یواش شروع کردم به کار و درست کردن ظرف و تولید محتوا و عکس گرفتنو دیدم داره استقبال میشه ازم. ادامه دادم و بعد از 6 ماه فالورام رسید به 1000 تا اما بازم فکرم با ساختمون بود و این کارو به عنوان شغل حساب نمیکردم، تو این مدتم هی کمو بیش سفارش میگرفتم، ولی بعد یه مدت کلا 3 ماه ول کردم.
دوباره شروع کردم اما این بار به عنوان شغل، 2 سال گذشت، محکم و پر قدرت رفتم جلو تا جایی که الان دارم این متنو مینویسم 40 هزار فالوور دارم،
دوره آموزشی ضبط کردم،این سایتو طراحی کردم و…
تازه اول راهم و مسیر ادامه داره.
درس بزرگی که از قصه ی خودم گرفتم این بود که خدا مسیرو بهتر از من بلده و من فقط باید اجازه بدم تا خدا دست به کار بشه،انقد هی نخوام فرمونو دست بگیرم.
خرداد، 1403
ارادتمندتون،اشکان مقدم نژاد❤